قصه موش کور
کار بابا موش کور، کندن راهروی زیر زمینی بود. راهروهایی که گاهی خودش هم توی آن ها گم می شد. کار بابا موش کور، کندن راهروی زیر زمینی بود. راهروهایی که گاهی خودش هم توی آن ها گم می شد. یک روز وقت ناهار، مامان موشی دید که از بابا موشی خبری نیست. داشت فکر می کرد، این دفعه کجا و توی کدام راهرو گم شده است که بچه موش غرغر کرد: من گرسنه هستم. بچه موش می دانست که تا بابا موش کور نیاید، مامان به او غذا نمی دهد. این قانون موش کورهاست که همه باید با هم غذا بخورند. بچه موش فکرد و فکر کرد. بعد یک دفعه از جا پرید. یک مشت شن سفید برداشت و راه افتاد. آن قدر گفت بابا، تا بابا موش کور جواب دا...
نویسنده :
رامین الوندی
0:08